آیا می دانید بیشتر افراد دارای افسردگی یک سال بعد دوباره افسرده می شوند؟ و بین سالهای 2005 و 2015، تعداد افراد مبتلا به افسردگی در سراسر جهان به طور حیرت انگیز 18.4 درصد افزایش یافت. حتی اگر افراد برای درمان افسردگی بیش از هر زمان دیگر داروهای ضد افسردگی مصرف می کنند، افسردگی باز هم در حال افزایش است. متناقض است اگر تصور کنیم که حدود 264 میلیون نفر در جهان که با افسردگی زندگی می کنند در واقع احساس تنهایی و ناامیدی دارند.
آنچه به نظر می رسد این است که شرکت های دارویی فکر می کنند مصرف کنندگان با داروهای ضد افسردگی عدم تعادل شیمیایی مغز خود را درمان می کنند اما اگر این درست بود، چرا شاهد از بین رفتن افسردگی نیستیم؟ این بدان معنا نیست که داروهای ضد افسردگی تأثیر علائم را کاهش نمی دهند و به عنوان پلی برای حل موثر مشکلات اساسی عمل نمی کنند اما آنها برای “درمان” افسردگی جواب نمی دهند.
ما این را می دانیم.
بنابراین چگونه افسردگی را درمان کنیم؟
یوهان هاری، روزنامه نگار و نویسنده، با چالش کشیدن آنچه ما در مورد سلامت روان می دانیم، اظهار داشت که افسردگی و اضطراب به دلیل برآورده نشدن نیازهای اساسی ما به وجود می آید. او بحث عدم تعادل شیمیایی را به چالش می کشد و معتقد است که پوشاندن علائم راهی برای درمان آن نیست.
غلبه بر افسردگی با درک این مسئله شروع می شود که این فقط یک تشخیص نیست بلکه نشانه این است که چیز بزرگتری نیاز به توجه دارد، چیزی از دست می رود یا تعادل ندارد و دقیقاً همانطور که برای اتومبیل یا رایانه تعمیرات انجام می دهیم، باید به داخل آن نیز نگاه کنیم تا بدانیم که چراغ قرمز چشمک زن برای چیست.
چه عواملی باعث افسردگی می شود؟
قبل از شیرجه رفتن در عمق ماجرا، بسیار مهم است که اگر از افسردگی رنج می برید، ابتدا این سه مورد را بدانید:
- شما شکسته نشده اید.
- می توانید بر آن غلبه کنید.
- این احتمالاً یک واکنش طبیعی نسبت به محیطی است که در آن هستید و یا مربوط به حوادثی است که در زندگی خود پشت سر گذاشته اید.
این ممکن است این باشد که شما در محیطی باشید که فاقد نیازهای اساسی مانند ارتباط، معنا و اشتیاق است و یا عقاید منفی غیرمنطقی درباره خود بر اساس تجربیات دوران کودکی یا تجربیات آسیب زا داشته باشید، اما یک چیز قطعی است: هر احساسی می کنید واقعی است.
در حالی که این مقاله تلاشی طاقت فرسا برای پرداختن به همه علل احتمالی نیست، ما در مورد برخی از مهمترین دلایل افسردگی صحبت خواهیم کرد، یعنی عدم وجود ارتباطات معنی دار و باورهای منفی که از گذشته خود داشته ایم.
فقدان ارتباط معنی دار
یکی از اساسی ترین نیازهای انسان، نیاز اولیه به احساس ارتباط یا عضویت در چیزی است.
شکارچیان و جمع آورندگان اجدادی ما برای زنده ماندن نیاز به اتصال به عنوان بخشی از قبیله داشتند. طرد شدن به معنای قرار گرفتن در معرض شکارچیانی بود که به دنبال افراد ضعیف، افراد تنها و آسیب پذیر بودند.
بله، زمان تغییر کرده است و ما دیگر انتظار نداریم که در وسط شهر زنده خورده شویم اما همچنان به همان قبیله نیاز داریم که به هم پیوند داشته باشیم. طنز بزرگ این است که ما اکنون قادر به “برقراری ارتباط” با انسانها در سراسر جهان هستیم اما در عین حال تنهاتر از همیشه هستیم. ما به آن اندازه ارتباط واقعی و معنی دار به دست نمی آوریم.
شکارچیانی که اکنون با آنها روبرو می شویم وقتی که تنها در تخت خود نشسته ایم احساس ناامیدی، غمگینی یا (از همه بدتر) احساس پوچی در درون خود ما هستند.
این فقط صحبت کردن یا حضور در جمع دیگران نیست. شما می توانید در جمع هم احساس تنهایی کنید و در ازدواج نیز احساس تنهایی کنید. این جنبه فیزیکی نیست بلکه چیز دیگری است که هنگام تشکیل یک قبیله به دست می آوریم: معنی رضایت را ما وقتی چیزهایی را با دیگران به اشتراک می گذاریم احساس می کنیم. وقتی ما به بخشی از خود کمک می کنیم و بخشی از چیز دیگری را بهبود می بخشیم، آن وقت است که احساس می کنیم ارتباط واقعی داریم.
در محیط های کاری که برای خود ایجاد کرده ایم، مردم ساعت های طولانی کار می کنند بدون اینکه ارتباط برقرار کنند. نیاکان ما هرگز مجبور نبودند با این نوع محیط ها سر و کار داشته باشند و این چیزی است که باید کاملاً از آن آگاه باشیم تا بتوانیم سیگنال ها را با دیدن آنها بشناسیم و به آنها پاسخ دهیم.
هدف از تنهایی مانند هدف از گرسنگی است. گرسنگی از بدن فیزیکی شما مراقبت می کند. تنهایی از بدن اجتماعی شما مراقبت می کند که برای زنده ماندن و پیشرفت نیز به آن احتیاج دارید. ما یک گونه اجتماعی هستیم.
ما به این احساسات نیاز داریم تا به ما بگویند چیزی خارج از تعادل است. احساس تنهایی و قطع ارتباط به این معنی است که شما به اندازه کافی از ارتباط انسانی لازم برخوردار نیستید، بنابراین باید روش خود را تغییر دهید اما اگر نمی دانید که این احساسات سیگنال هستند و رویکرد درستی ندارید، ساده است که فقط تسلیم شوید.
ضمیر ناخودآگاه شما به چیزهایی که به آن می گویید ایمان دارد و اگر به او بگویید چقدر بی ارزش هستید، چقدر بی فایده و چقدر دوست داشتنی نیستید، پس تعجبی ندارد که احساس بی ارزشی، بی فایده بودن و دوست نداشتنی بودن می کنید. این یکی دیگر از دلایل افسردگی است: چیزهایی که به خودمان می گوییم.
رویدادهای کودکی شما
“من همیشه با افسردگی زندگی کرده ام، این همان گونه است که هستم.”
اعتقاد به این که گیر کرده اید یا با افسردگی متولد شده اید، عامل اصلی جلوگیری از غلبه بر افسردگی است. اگر همان متون منفی را بارها و بارها تکرار کنید، متونی که برای خود نوشته اید و متونی را که دیگران برای شما نوشته اند، دوباره و دوباره پخش می کنید، جای تعجب نیست که ذهن شما آسایشی برای زندگی کردن به شما نمی دهد.
احساس می کنید کافی نیستید احساس اینکه لایق خوشبخت بودن نیستید. احساس اینکه شما یک گمشده هستید را دارید.
همه اینها انواع اعتقادات به چیزهایی است که در طول زندگی یاد گرفته می شود، به احتمال زیاد در جوانی آنها را آموخته اید. ذهن منطقی شما تا اوایل نوجوانی رشد نمی کرد، بنابراین وقتی کسی به شما گفت که شما به اندازه کافی خوب نیستید یا باعث می شود احساس تنهایی، متفاوت یا عجیب بودن کنید، مغز احساسی شما این حقیقت را در مورد شما می پذیرفت اما گاهی اوقات در بزرگسالی، باید مواردی را که در زمان کودکی به آنها اجازه می دادیم دوباره مرور کنیم، زیرا تقریباً همیشه غیر منطقی است.
تقصیر شما نیست که شما آنها را دارید اما پیدا کردن و حذف آنها مسئولیت شماست.
یکی از مراجعین من معتقد بود که نمی تواند تغییر کند زیرا این روشی است که همیشه با آن زندگی کرده است. وقتی ما بر این باور غلبه کردیم، باور بعدی این بود که او باور ندارد کارهایی که انجام داده است هرگز به اندازه کافی خوب بوده است. او سعی کرد وارد شغلی شود که فکر می کرد به آن احتیاج دارد و وقتی دیگر نتوانست با آن روبرو شود، به خودش گفت خوب نیست.
او فکر نمی کرد که فقط سعی می کند شخصی باشد که نیست و چیزهایی وجود دارد که به طرز حیرت انگیزی در آنها با استعداد است اما این تغییر هنگامی اتفاق افتاد که وی مشاهده کرد افسردگی فقط نشانه ای از وی برای ادامه جستجو برای یافتن احساسات خود، عدم رضایت خاطر شغلی که از آن متنفر بود و صلح با روابطی که با پدرش داشت، بود.
این چیزی است که همه ما باید روی آن کار کنیم و اغلب اوقات درمان آن با یک درمانگر متخصص در ضمیر ناخودآگاه کار ساده تری است اما در نهایت شما می توانید این کار را به تنهایی و با درون نگری واقعی انجام دهید.
چگونه افسردگی را درمان کنیم؟
در حال حاضر بدون شک آگاه هستید که هیچ چیز معجزه آسایی برای افسردگی وجود ندارد اما امیدوارم بتوانید ببینید که افسردگی پاسخی کاملاً واقعی و غالباً قابل درک به چیزهایی است که شما پشت سر گذاشته اید یا چیزهایی که فقدان آنها در محیط اطراف شما به چشم می خورد.
این فقط مسئله “پشتیبانی گرفتن” یا “یافتن دوستان بیشتر” نیست. این موارد آن را حل نخواهد کرد و در واقع آنچه شما نیاز دارید نیست. در اینجا مواردی وجود دارد که به شما کمک می کنند:
1. ذهنیات خود را تغییر دهید
غلبه بر افسردگی با درک نحوه کار مغز خود و نحوه کار مغز دیگران شروع می شود. وقتی می دانید که درد شما هدفی دارد، روشی برای حفظ خود است پس می توانید از آنچه باعث می شود انجام دهید آگاه شوید و فکر کنید. وقتی آگاه باشید، می توانید آن را تغییر داده و دوباره تنظیمکنید
2. ایجاد ارتباط معنا دار
ایجاد ارتباط معنی دار با دیگران با کار بر روی هوش هیجانی و مهارت های ارتباطی آسان تر خواهد شد. درک نحوه خواندن حالت های چهره، صدا و زبان بدن افراد و تمرکز بر گفته ها و احساسات آن شخص به شما در پیشرفت این موارد کمک می کند.
شما قادر خواهید بود کنترل غریزه های خود و حفظ خود را که باعث می شود احساس تهدید کنید و می توانید مردم را با نگاه دیگری ببینید در دست بگیرید. اگر واقعاً با دیگران ارتباط برقرار کنید، ممکن است دریابید که آنها احساس یکسانی با شما دارند یا می توانید دیدگاه جدیدی به آنها نشان دهید.
3. اعمال فداکارانه انجام دهید
همچنین نشان داده شده است که ما وقتی کاری را برای دیگران انجام می دهیم که در آن مهربانی انسانی نشان دهیم و برای کسی تفاوت ایجاد کنیم، معنی پیدا می کنیم. با انتقال چیزی مفید یا حضور در جایی برای شخصی، حتی اگر خیلی سخت باشد، شروع کنید.
وقتی قدمی برای کسی برمی دارید و به کسی که برایتان مهم است محبت تان را نشان می دهید یا وقتی درمورد حالات تدافعی خود رها می شوید و آسیب پذیر می شوید، کسی که به آن نیاز دارد (چه در دفتر کار شما باشد، در یک پناهگاه بی خانمان ها یا فقط یک دوست) احساس خوبی پیدا می کند. این تغییرات کوچک و افزایشی هستند که واقعاً کمک می کنند.
نکات نهایی
افسردگی در واقع به شما علامت می دهد که متوقف شوید و آنچه در اطراف شما اتفاق می افتد یا آنچه در گذشته شما حل نشده باقی مانده است را بررسی کنید. فقط بدانید که می توانید روی آن کار کنید، می توانید دریابید که چه چیزی آتش و اشتیاق شما را شعله ور می کند و چه چیزی باعث می شود شما احساس خوبی کنید. بیش از هر چیز دیگری، بدانید که همه اینها قابل حل است و شما خوب خواهید شد.
منبع:
lifehack
اضافه کردن دیدگاه
اضافه کردن دیدگاه