آیا اغلب با احساس ناامیدی و پوچی مبارزه می کنید؟ آیا همیشه برای شناسایی جایگاه خود در جهان تلاش کرده اید؟ در این صورت ممکن است از بحران وجودی رنج ببرید.
این وضعیت می تواند واقعاً گیج کننده و در عین حال ترسناک باشد. همانطور که سعی می کنید افکار خود را با اعمال خود و زندگی خود را با معنای آن هماهنگ کنید، ممکن است با اضطراب وحشتناک، شک به خود، سردرگمی و وحشت مواجه شوید.
این مقاله سعی خواهد کرد تا حدی کمک کند از این احساسات تسکین یابید. ابتدا ریشه های بحران وجودی را بررسی می کند، سپس به علائم شایع مبتلایان نگاه می کند و در نهایت برخی از مسیرهای بالقوه دوری از این بیماری معنوی را بررسی می کند.
آماده اید که شروع کنید؟
پیدایش بحران وجودی
زندگی به عنوان یک کودک خردسال نسبتاً محدود است. شما عملاً از دنیای بیرون دور هستید و بیشتر چیزهایی را که می دانید از نزدیک ترین افراد خودتان یاد می گیرید: والدین، خواهران و برادران، اعضای دورتر فامیل و دوستان اولیه.
تصورات شما از زندگی، اخلاقیات، دیدگاههای شما و درک شما از آنچه رفتار قابل قبول را تشکیل می دهد، همه با آنچه در میان این گروه کوچک از مردم شاهد هستید، شکل می گیرند.
سپس با افزایش سن، قرار گرفتن در معرض تأثیرات بیرونی بیشتر می شود. توانایی شما در برقراری ارتباط بهبود می یابد، شروع به درک ایده های پیچیده تر می کنید و با گروه های متنوع تری از مردم تعامل می کنید.
ناگهان، وقتی با باورها، سنت ها، رفتارها و شیوه های زندگی کاملاً متفاوت با خودتان مواجه می شوید، جهان بینی شما اغلب به چالش کشیده می شود. ممکن است شروع به سوال کنید که چه چیزی درست است و چه چیزی اشتباه است. یا بهتر است بگوییم چه کسی درست می گوید و چه کسی باطل.
اینها اولین جوانه های بحران وجودی هستند و تقریباً جهانی هستند. اکثر مردم در مرحله ای از زندگی خود، دوره ای را پشت سر می گذارند که در آن شروع به زیر سوال بردن هر آنچه که تا به حال آموخته اند می کنند. برای برخی، این به سرعت و بدون درد می گذرد اما برخی دیگر ممکن است برای مدت طولانی در چنین حالتی بمانند.
برخی دیگر، هنوز، ممکن است در طول زندگی خود بارها و بارها به این مکان متفکرانه بروند و از آن خارج شوند.
بحران وجودی لزوماً مشکل حادی نیست. بسیاری از مردم با خوشحالی در مورد مسائل عمیق زندگی، معنا و جهان فکر خواهند کرد. برخی حتی از چالش تفکر در مورد غیرقابل پاسخ لذت خواهند برد.
با این حال، برای تعداد کمی، این پرسش می تواند به حالت افسردگی تبدیل شود که در آن هدف زندگی شما زیر سوال می رود.
نگرانی های نهایی یالوم
اروین یالوم روانپزشک در کتاب روان درمانی وجودی خود این نظریه را مطرح کرد که 4 علت اصلی برای این نوع افسردگی وجود دارد. این «نگرانی های نهایی» به قول او، از نظر او، مفاهیم اساسی ای هستند که مبتلایان تقریباً ناگزیر با آن ها مواجه خواهند شد.
اینها عبارتند از: مرگ، آزادی، انزوا و پوچی.
مرگ همانطور که انتظار دارید با پایان اجتناب ناپذیر زندگی فیزیکی ما و ارتباط آن با توقف اشکال ذهنی و معنوی ما مرتبط است. همه ما به معنای فیزیکی فانی هستیم، اما ناتوانی در دیدن فراتر از مرگ بدنمان می تواند منبعی برای رنج باشد.
در حالی که برخی از مردم به زندگی پس از مرگ با اشکال مختلف ایمان دارند، برخی دیگر با نتیجه گیری ناگهانی «خود» که مرگ به ارمغان می آورد، دست و پنجه نرم می کنند. اگر مرگ در انتظار همه ماست، پس زندگی کردن چه فایده ای دارد؟
آزادی چیزی است که انسان ها قرن ها برای آن جنگیده اند و با این حال یالوم فرض می کند که ذهن رابطه ای ناخوشایند با همین مفهوم دارد. آزادی ناشی از فقدان ساختاری است که از روز تولد در معرض آن هستیم. در حالی که ممکن است در دنیایی پر از قوانین و سنت ها زندگی کنیم، به آنها مقید نیستیم.
آزادی مسئولیت این است که انتخاب کنیم، به هر طریقی عمل کنیم و مسیر خودمان را بسازیم. یک اصل وحشتناک، موافق نیستید؟ زیرا اگر واقعاً آزاد باشیم، باید با چشم انداز انتخاب های نادرست، روبرو شویم.
انزوا یکی دیگر از ایده های نگران کننده است. می بینید که ما موجوداتی هستیم که با تعاملاتمان با افراد، اشیاء و موجودات دیگر تعریف می شویم. با این حال، مهم نیست که چقدر با یک جسم خارجی آشنا شویم، هرگز نمی توانیم ماهیت آن را بشناسیم. ما هرگز نمی توانیم آن شخص، چیز یا شکل زندگی بودن را تجربه کنیم.
همانطور که ما نمی توانیم به طور کامل دیگری را بشناسیم، آنها نیز قادر به شناخت کامل ما نیستند. آگاهی ما به روی همه بیگانگان بسته است. نتیجه این خط فکری این است که ما در وجود خود کاملاً تنها هستیم. ما به جهانی نگاه می کنیم که می توان آن را دید، شنید، لمس کرد، اما شناختش ممکن نیست.
پوچی اوج مرگ، آزادی و انزوا است. هنگامی که با وجود موقت، نامطمئن و تنهای خود روبرو می شویم، برخی از ذهن ها در مکانی تاریک و خالی از امید و اهمیت قرار می گیرند.
معنای زندگی از بین می رود و انسان وارد حالت افسردگی وجودی می شود.
چرا برای بعضی ها وجود دارد و بعضی دیگر را درگیر نمی کند؟
با توجه به اینکه همه ما در برهه ای از زندگی مان می پرسیم کی هستیم و چه می خواهیم، چرا مارپیچ رو به پایین به سمت افسردگی وجودی اجتناب ناپذیر نیست؟ چرا برخی از مردم رنج می برند و برخی دیگر نه؟
این، به طور طبیعی، سؤالی است که می توان در مورد همه انواع افسردگی پرسید و در حالی که پاسخ واحد و واضحی برای آن وجود ندارد، سرنخ هایی نیز وجود دارد.
یکی از راه های رسیدن به این مکان تاریک از طریق یک تراژدی یا فقدانی است که به اعماق قلب یک شخص می رسد. نمونه هایی از چنین وقایعی عبارتند از: مرگ یکی از عزیزان، یک فاجعه بزرگ (طبیعی یا ساخته دست انسان)، یک رویداد سوء استفاده آمیز در گذشته، آسیب شدید به خود، تشخیص بیماری یا سایر تحولات ناگهانی.
اینها می توانند باعث ظهور مجدد پرسش ها و نگرانی های وجودی شوند که مدت هاست برطرف شده اند. به یکباره واقعیت شما تغییر کرده و دیدگاه شما نسبت به زندگی و دنیای اطرافتان تغییر می کند.
ایمان دومین دلیل بالقوه است که چرا برخی افراد افسردگی یا بحران وجودی را تجربه می کنند در حالی که برخی دیگر اینطور نیستند. نظر شما در مورد آن هر چه باشد، دین به عنوان یک لنگر بزرگ در زندگی کسانی که آن را اجرا می کنند عمل می کند. دین به سؤالات اساسی که همه ما از زندگی می پرسیم، پاسخ هایی (چه صحیح یا نه) ارائه می کند. مایه آرامش و آسایش است. فانوس دریایی در دریاهای تاریک و طوفانی زندگی محسوب می شود.
البته، برای داشتن ایمان لازم نیست حتما فرایض یک دین اصلی را انجام دهید. شما ممکن است به باورهای خود، دیدگاه های خود، قلب و روح خود ایمان داشته باشید. ایمان به هر شکلی که باشد مانند یک سیستم ایمنی روحی است که از بیماری های وجودی که ذهن را تهدید می کند جلوگیری می کند.
کمبود ایمان – یا حتی از دست دادن ایمان – می تواند شما را در معرض خطر بیشتری از این نوع افسردگی قرار دهد. باز هم یادآوری این نکته مهم است که همه کسانی که بدون ایمان زندگی می کنند رنج نخواهند برد و همه کسانی که ایمان دارند از این مصیبت در امان نخواهند بود.
ثالثاً، کازیمیرز دابروسکی، روانشناس، احتمال بروز افسردگی اگزیستانسیال را در فردی که به نحوی با استعداد است، بیشتر می داند. چنین افرادی اغلب از هوشی بالاتر از حد متوسط برخوردار هستند، زیرا تعمق در مورد معنای وجود خود نیازمند تلاش ذهنی طولانی و هماهنگ است.
به گفته دابروسکی، افراد خلاق نیز بیشتر مستعد این هستند که وجود خود را به نوعی زیر سوال ببرند (گاهی اوقات به عنوان بخشی از کارشان) و نمونه های بیشماری از هنرمندان، نویسندگان و شاعرانی وجود دارند که با این شکل از افسردگی دست و پنجه نرم کرده اند. متفکران، دانشمندان، فیلسوفان و رهبران بزرگ نیز به این گروه «مستعد» تعلق دارند و احتمال بیشتری دارد که با مشکلات زندگی و معنای آن مواجه شوند.
دابروفسکی این نظریه را مطرح کرد که افراد با استعداد به شدت از طیف وسیعی که زندگی اشغال می کند آگاه هستند. آن ها شبکه بی نهایت ارتباطات بین افراد، تأثیری که فرد بر محیط اطراف خود دارد و مسیرهای متفاوتی که از انتخاب هایی که با آنها روبرو هستیم نشات میگیرد را می بینند. آنها همه اینها را می بینند و به طور شهودی از پتانسیل بزرگی که آنها را احاطه کرده است آگاه هستند. آن ها دیدگاه های ایده آلیستی از آنچه می تواند باشد شکل می دهند که سپس با واقعیت خشن جهانی که واقعاً وجود دارد، در هم می شکند.
آنها نسبت به بی عدالتی های موجود در جامعه و فرصت های ناعادلانه و نابرابر در اختیار اعضا و گروه های مختلف بسیار حساس هستند. آنها مشتاق هستند که نیرویی برای خیر باشند،تا ترازوهایی را که برای مدت طولانی به دیگران برتری داده بود، دوباره متعادل کنند. چیزی که به عنوان یک میل مثبت شروع می شود، با درک محدودیت های تأثیر خود، می تواند به سرعت به سمت ناامیدی و پوچی فرو رود. آنها می توانند تصور کنند که اوضاع چگونه ممکن است باشد، اما نمی توانند تأثیر معنی داری بگذارند. این در نهایت می تواند آنها را به زیر سوال بردن وجود خود و هدف زندگی، در صورت وجود، سوق دهد.
تراژدی، فقدان ایمان و استعداد داشتن تنها منشأ افسردگی وجودی نیستند، بلکه اصلی ترین آنها هستند و همانطور که گفته شد، همه کسانی که در یکی از این قالب ها قرار می گیرند در حالت افسردگی قرار نمی گیرند. آنها صرفاً نشانگر افزایش خطر هستند.
نشانه های بحران وجودی
یک بحران افسردگی از نوع وجودی را می توان با جستجوی برخی از این علائم رایج شناسایی کرد:
- علاقه (که در حد وسواس است) به پرسیدن سؤالات عمیق در مورد زندگی، مرگ، جهان و هدف همه آنها.
- از دست دادن علاقه به تقریباً همه چیزهای دیگر زیرا بی معنی است.
- احساس قطع ارتباط، جدایی، انزوا و تنهایی (شما با افراد زندگی خود رابطه خود را قطع می کنید و احساس می کنید که با هیچ کس تناسبی ندارید).
- عدم تحمل وضعیت موجود جامعه.
- فلج عملکردی ناشی از فقدان انگیزه یا الهام (یعنی شما نمی توانید خود را مجبور به انجام کاری اساسی کنید).
- احساس کم بودن یا خالی بودن
- سطوح انرژی پایین
- افکار خودکشی
افسردگی وجودی، مانند بسیاری از انواع دیگر، می تواند در درجات مختلفی از شدت بروز کند. شناسایی زودهنگام علائم بخش مهمی از درمان و غلبه بر بیماری است.
مقابله با بحران وجودی
سلب مسئولیت: هیچ یک از موارد زیر نباید به عنوان توصیه بالینی یا حرفه ای در نظر گرفته شود. افسردگی توسط متخصصان به بهترین وجه درمان می شود و نکات زیر برای تمجید از آن طراحی شده است.
با کسی صحبت کنید: حتی اگر احساس می کنید که همه ارتباطات شخصی بیهوده هستند، ارزش آن را دارد که یک نوع درمان صحبت کردن را امتحان کنید. لوگوتراپی یا معنادرمانی، شکلی از روان درمانیست که توسط ویکتور فرانکل توسعه یافته است، ممکن است برای افسردگی وجودی مناسب باشد زیرا با جستجوی معنا در زندگی ما سروکار دارد.
عدم قطعیت را بپذیرید: چیزی که بسیاری از مبتلایان را آزار می دهد، کمیت و مقیاس ناشناخته های درگیر است. هیچ مقداری از تفکر یا جستجو هرگز شما را به پاسخ قطعی به سؤالاتی که چرا و چگونه باید زندگی کنیم، نمی رساند. اسرار پیرامون مرگ، جهان، اراده آزاد یا هدف برای همیشه پنهان خواهند ماند و پذیرش این امر می تواند بار تفکر بی وقفه فرد را از بین ببرد.
روی کارهایی که می توانید انجام دهید تمرکز کنید: به احتمال زیاد به این نتیجه رسیده اید که نفوذ شما بر جهان محدود است. به جای اینکه اجازه دهید این شما را ناامید کند، سعی کنید همه راه های کوچک زیادی را که می تواند بر اطرافیانتان تأثیر بگذارد، در نظر بگیرید. درک کنید که اگرچه ممکن است دسترسی شما محدود باشد، اما پتانسیل تأثیر مثبت بر افرادی که در آن هستند وجود ندارد.
غصه خوردن: اگر متحمل فقدانی شده اید یا شاهد فاجعه ای بوده اید، باید به خود اجازه دهید غمگین شوید. نه تنها برای دیگرانی که رفته اند، بلکه برای آن قسمت هایی از خودتان که دیگر نمی توانید با آنها همذات پنداری کنید، غصه بخورید. بحران های هستی همیشه باعث میشود تا اخلاق، انتخاب ها، شخصیت و زندگی تان را زیر سوال ببرید. اگر می خواهید تسلط خود را بر شما از دست بدهند، باید آنها را رها کنید.
تفاوت ها را در آغوش بگیرید: برای پرداختن به احساسات قطع ارتباط و انزوا، باید این واقعیت را بپذیرید و در نهایت بپذیرید که در همه چیز منحصر به فرد هستید. به جای اینکه این را چیز بدی بدانید، سعی کنید آن را به عنوان فرصتی برای تعامل با نهادهای کاملاً متمایز از خودتان در نظر بگیرید. بله، شما هرگز نمی توانید دقیقاً مانند آنها باشید، آنها را احساس کنید، آنها را ببینید، اما می توانید از آنها یاد بگیرید و نسخه واقعی آنها را بهتر درک کنید. همه چیز را مطلق فرض نکنید، بلکه تنوع فرهنگ و عقاید را درک کنید.
بحران وجودی یک وضعیت جدی است، وضعیتی که گاهی اوقات توسط متخصصان مراقبت های بهداشتی نادیده گرفته می شود یا با برخی آسیب شناسی های دیگر اشتباه می شود. درک اینکه چیست و از کجا می آید می تواند به شما کمک کند تا به مشکل رسیدگی کنید و درمانی موثر پیدا کنید.
منبع:
aconsciousrethink
اضافه کردن دیدگاه
اضافه کردن دیدگاه