الناز شاکردوست: برای تحصیل دانشگاهی خارج از ایران (لندن) را انتخاب كردم چون دلیلش این است كه برایم اهمیت دارد شخص خودم یعنی الناز شاكردوست را فارغ از عنوان بازیگر محك بزنم
الناز شاكردوست از معدود بازیگران سینمای ایران است كه خطر میكند، از نقشهای دو دقیقهای نمیترسد، چهره زیبایش را در فیلم «چراغ قرمز » زشت میكند تا به تجربه جدیدی برسد، در فیلم «چه كسی امیر را كشت» به جای یك دختر نجیب، نقش یك دختر امروزی و سطحی را بازی میكند و از قضاوت مخاطب نمیترسد. او در این سالها همواره بر خود افزوده و تبدیل به بازیگری شده است كه به قول داریوش مهرجویی «چشمهای دانا» پیدا كرده است.
اهمیت سرنوشت كاراكتر
شما به نقشی كه در «اسب سفید پادشاه» داشتم نگاه كنید. قرار نبود كه این شخصیت در همه فیلم از ابتدا شكست خورده باشد. این مسیر باید طی شود. یعنی باید اول كاری میكردم كه تماشاگر او را دوست داشته باشد و بعد او را همراه كنم. اگر تماشاگر نقش را دوست نداشته باشد به سرنوشت او هم اهمیتی نمیدهد و برایش فرقی نمیكند كه حالا او شكست بخورد و نارو و نارفیقی ببیند؛ درواقع نه از اندوه نقش ناراحت میشود و نه با شادی او میخندد. سعی من این بوده كاری كنم و طوری بازی كنم كه مخاطب با او همذات پنداری كند و این مهمترین كار بازیگر است.
چوب چشم رنگیام را خوردم
متاسفانه باید بگویم یكسری افراد نان چشمرنگی بودن خود را خوردهاند اما من چوبش را خوردهام. البته دوستان منتقد یا بعضی كارگردانها همیشه این را گفتهاند كه توانایی بازیگری من در پس این ویژگی چشمرنگی بودن پنهان شده است. همین مساله باعث شده یكسری كارگردانها نسبت به انتخاب من ترس داشته باشند. اما به جرأت میگویم كارهایی بوده مانند «در میان ابرها»، «پوسته»، «باددرعلفزار میپیچد» كه شاید تنها خودم میتوانستم آنها را بازی كنم. این البته عقیده تمام افرادی است كه فیلمها را دیدهاند یا با آنها در آن فیلمها كار كردهام، اما به قول شما خیلی اوقات چهرهام از بازیام پیشی گرفته است.
كمكهای نویسنده و خبرنگار
كاش این را شما خبرنگارها و منتقدان بگویید چه اتفاقی میافتد كه الناز شاكردوست وقتی در فیلم «در میان ابرها» خوب ظاهر میشود اما بازهم مجبور است در انتخابهای بعدی میان بد و بدتر قرار بگیرد؟ در همه دنیا به نظرم خبرنگارها و منتقدان سینمایی به بازیگر كمك میكنند و با نوشتههایشان او را در مسیر و هدفی كه دارد پیش میرود، جلو میبرند و با نقد و بررسی و گوشزد خطاهایش به او كمك میكنند.
معیاری به نام پول
من خیلی وقت است دیگر به خاطر دیده شدن، پول و. . . كار نمیكنم. اگر نگاه كنید طی چند سال اخیر كارهای زیادی نداشتهام؛ در حالی كه مثلا همین سال گذشته دست كم میتوانستم شش، هفت فیلم بازی كنم. بعد از «قلبیخی» كه اولین سریال رسانهای بود، مجموعههای بسیاری به من پیشنهاد كار دادند و حتی پولهای خوبی هم میدادند اما من نرفتم. شاید هر بازیگری جای من بود قبول میكرد اما وقتی به این شكل جلوی دوربین نمیروم و پول ملاك انتخابهایم نیست اما بازهم چنین جملاتی را میشنوم كه هر نقشی را برای پول بازی كردهام و بسیار دلم میگیرد و حتی دچار یأس میشوم. سعی كردهام با «نه گفتن» به خیلی پولها و كارها آن هم در سن و سالی كه دارم ثابت كنم اینطور نیست كه من فقط میخواهم دستمزدی بگیرم و فیلمی بازی كنم.
قربانیان اكران با سانس كم
در اینكه چرا بعضی كارهای بد تكرار میشوند یا چرا بعضی بازیگرها میلی به تغییر ندارند، به نظرم در كنار همه مسائل بخشی از آن مربوط و متاثر از رفتار رسانههای خبری است؛ مثلا بیهیچ تحقیقی به فلان فیلم انگ شكست تجاری میزنند یا كاری را ناموفق میشمارند. این مساله روی مخاطبی كه قرار است برود فیلمی را ببیند و حتی تهیهكنندهای كه میخواهد كار جدیدی را شروع كند، تاثیر میگذارد. اگر فروش بالا معیار موفق بودن یك اثر بشود، نظر صحیحی نیست. چون كارهای پرفروشی بودهاند كه بعد از پایان اكران، كارشان به سطل آشغال كشیده و درواقع ارزشی نداشتهاند.
اما شما مثلا همین «اسب سفید پادشاه» را نگاه كنید كه چطور با حتی یكی، دو سانس نمایش در سینماهای محدود، قربانی پخش و اكران میشود. بعد اسمش را میگذارند شكست! حداقل در مطبوعات نباید چنین تعریفی از فیلمها و موفقیت و شكست آنها بشود. البته ناگفته نماند تهیهكننده و سرمایهگذارى كه دهها برابر هزینه فیلم را از دل تبلیغات داخل فیلم و اسپانسرها گرفته، دیگر هنگام اكران فیلم هم مایه نمیگذارد و برای تبلیغات كار و پخش مناسب آن تلاش نمیكند. این مساله باعث دیده نشدن تلاش شما میشود و تنها كسی میشوید كه لطمه میخورید!
عكس گریم، الناز قبل از عمل!
هنوز هم به خاطر چهرهام به من پیشنهاد بازی در فیلمهایی میشود اما چون دیگر بزرگ شدهام و «نه گفتن» را یاد گرفتهام دیگر این اجازه را نمیدهم. البته نمیتوان گفت زیبایی چهره در بازیگری بیتاثیر است اما من سعی كردهام خودم به این مساله متكی نباشم؛ مثلا در فیلم «چراغ قرمز» دو نقش را بازی كردم یكی نقش دختری بود كه لنز مشكی داشت با موهایی خاص و حتی در بینیام با جاسازی لولههای پستانك، فرم تازهای به صورتم داده بودند و بینیام پهن شده بود و گریم جالبی داشتم كه شباهتی به چهره خودم نداشت.
اما بعد از این چند سال میبینم آن عكسها را برداشتهاند در اینترنت به عنوان عكسهای قبل از عمل الناز شاكردوست پخش كردهاند؛ در حالی كه در جاهای دیگر دنیا از تلاش بازیگر برای درهم شكستن زیبایی چهرهاش، به عشق نقش و بازیگری تقدیر میشد. شاید حتی یكسری از بازیگرهایی كه به اصطلاح فیلمهای هنری بازی میكنند حاضر نباشند كاری را كه من انجام دادهام انجام بدهند. انجام دادن یكسری كارها جرأت و شهامت میخواهد و حتی پذیرش آن از سوی مخاطب هم جسارت لازم میخواهد. من بارها ثابت كردهام چهرهام و چطور به نظر رسیدن صورتم در فیلمها برایم مهم نبوده؛ مثلا در دومین فیلمی كه بازی كردم یعنی «مجردها» كه حتی برایش كاندیدا هم شدم با آن عینك ته استكانی گرد و. . . این كار را كردم که بگویم برای من بازی و بازیگری مهم است. حال اگر بعضیها نمیخواهند این را بپذیرند احتمالا یا از روی حسادت است یا برایشان صرف ندارد.
عروس همیشه سینما
مگر من در نتیجه، شكل گرفتن و به سرانجام رسیدن یك فیلم چقدر نقش دارم؟ تنها كاری كه از من برمیآید این است كه با ایدهها و نوع بازیام، نقش را درست ارائه بدهم تا در خدمت بهتر شدن فیلم باشد. در انتخاب فیلمنامه شاید اثرگذار باشم اما در روند ساخت، تدوین و… نقشی ندارم. یك زمان كاری به نام «خدا نزدیك است» را بازی كردم كه ساختاری هنری داشت. در اواسط فیلمبرداری كارگردان پیشنهاد داد تا یك فلاشبك برای داستان و كاراكتر بگذاریم و من خوشحال شدم اما بعد فهمیدم فلاشبك عروسی كاراكتر است.
من به شوخی گفتم تنها در یك فیلم قرار بود من عروس نشوم كه آن هم دلتان نیامد و میخواهید این اتفاق بیفتد. خب، دیگر چه كار میشود كرد. فقط امیدوارم سینمای ما به جایی برسد كه برای بهتر شدن و تعالی سینما به جای استفاده ابزاری از چهره خوب یك بازیگر، از او و تواناییهایش استفاده بهتر داشته باشند. خودم دلم میخواهد دست مخاطبی را كه لطف دارد و به خاطر من به سینما میآید بگیرم و برای تماشای یك قصه خوب دعوتش کنم؛ این آرزوی من است.
فیكهای شاكردوست
یادم هست در دههای كه من استار شدم موج و مُدی راه افتاد كه دخترها میرفتند لنزهای رنگی میخریدند و موهای خود را مشكی میكردند و. . . خوشحالم كه این شكل بدی از باب شدن یك ویژگی بد نبود. یك تعدادی هم با شبیهسازىهاى مختلف به من وارد سینما شدند و به قول شما فیكهای الناز شاكردوست هستند.
خب، به هر حال عشق به شهرت دغدغه بسیارى از جوانهاست كه امیدوارم با تلاش بتوانند به جایگاه خوبى در هنر برسند؛ نه اینكه به یك ویترین اولیه كفایت كنند، چون یك چیز كاملا مشخص است كه زیبایی شاید شرط لازم باشد اما كافی نیست؛ كمااینكه چهرههای زیبای بسیاری داشتیم كه هیچ اتفاقی برایشان نیفتاد. به هر حال مخاطب باهوش است و در سینما شاید تنها ده دقیقه شما را به خاطر چهره ببیند اما اگر هوش و توانایی بازیگری نداشته باشید نمیتوانید مخاطب را تا انتها روی صندلی سینما نگه دارید.
جوان اما مستقل
من در دومین فیلم خودم ثابت كردم كه بازیگری مقولهای كاملا جدی برای من است. اینطور نبود كه نگاهم به آن سطحی باشد؛ حالا یك زمان قدرت كافی برای عدم انتخاب و. . . نداشتم چون به هر حال در سینما همیشه تنها بودم و پشتوانهای نبود. همیشه سعی كردم مستقل باشم و هنوز هم هستم. هیچكس نمیتواند ادعا كند كه او توانسته الناز شاكردوست را سركاری بیاورد. من همیشه خودم تلاش و انتخاب كردم.
به هر حال با آن شرایط و سن كمی كه داشتم وارد شدم و حتی خیلی اوقات تا جایی كه میشد مقابل اصرارها میایستادم. بعضی از قراردادهای كاری را در رودربایستی كامل امضا كردم و در تمام طول كار چون نتواسته بودم به آن «نه» بگویم ناراحت بودم. من اسم این را اشتباه نمیگذارم؛ یك تجربه است كه بخشی از آن به خاطر سن كم من بود. فقط 18 سال داشتم كه وارد سینما شدم. حالا كه اینجا مقابل شما هستم خدا را شكر میكنم كه هیچ حذب و قدرتی نمیتواند مرا وادار كند به اشتباه و اجبار فیلمی را بپذیرم.
جاذبه شهرت و ثروت
خدا را شكر از بچگی زندگی و خانواده خوبی داشتم و هیچوقت به خاطر ثروت وارد بازیگری نشدم. حتی اولین فیلمی را كه برای قراردادش رفتم با ماشینی پای قرارداد رفتم كه پدرم برایم خریده بود؛ منظورم این است كه هیچوقت نیاز مالی به این كار نداشتم و پول هرگز دغدغه من نبوده. اگر به خاطر پول وارد کار شده بودم در این یك دهه كارم باید میلیاردها تومان درمیآوردم. فكر میكنم برای خوشبخت زندگی كردن آنقدر كه به احساس خوب و رضایت شخصی نیاز است، احتیاجی به پول نیست. آدم ثروتمند فردى است كه به بىنیازى روحى رسیده باشد و ذهن روشنی داشته باشد. بىنیازى به پول نیست! شهرت هم مقوله جذابی برای من نیست.
جایی دور از الناز بودن!
از 23سالگی سعی كردهام همه دنیا را شهر به شهر بگردم. سفر كردن را همیشه دوست داشتم اما از جایی به بعد بیشتر به آن علاقه پیدا كردم چون وقتی به جایی میروم كه مرا به عنوان الناز شاكردوست نمیشناسند، به عنوان یك انسان با من برخورد کرده، بدون هیچ قضاوتی به من نگاه میكنند. هیچوقت دوست نداشتم خود را گم كنم یا خود واقعیام را به خاطر شهرت از یاد ببرم. شاید از نگاه خیلیها كه به شهرت نرسیدهاند یك آرزوی بزرگ باشد اما برای من درد است؛ چرا كه با خودش تنهایی میآورد. هیچكس دیگر تو را به خاطر خودت دوست ندارد. آدمهایی جذبت میشوند كه به خاطر خود واقعیات تو را نمىخواهند بلكه به خاطر اسم الناز شاكردوست است.
مرد محافظ درون من
این درد و تنهایی ناشی از شهرت شما را رشد میدهد. وقتی آدم معروفی میشوید هركسی به خودش این اجازه را میدهد كه حتی راجعبه جزییترین مسائل شخصی شما قضاوت و حتی با دروغ درباره شما قصهبافی كند. من نه به خاطر شهرت و نه به خاطر هیچ چیزی در این دنیا دروغ نگفتهام، نمیگویم و نخواهم گفت. شاید خیلیها بگویند الناز شاكردوست رفتارهای پسرانه دارد. این برای آن است كه از جایی احساس كردم باید به خاطر حفاظت از مونث درونم و زنانگیهایم طوری رفتار كنم كه كسی حتی در تفكر خودش به آن مونث درون من نزدیك نشود.
این رفتارهایی كه از نظر بعضیها پسرانه است براى من یك دیوار حفاظتی است. هر انسانی با وجود جنسیت درونش یك مونث یا مذكر درون دارد، در هنرمندها اصولا- چه مرد و چه زن- آن بخش مخالف درونشان غالب است. در همه دنیا همین است و در هر قشر هنری دیده میشود. حالا من هم از آن بخش درونیام برای محافظت از خودم استفاده كردم.
منطق به جای احساس
آدمها دو دسته هستند؛ دسته اول آنهایى كه برای رسیدن به اهداف و خواستههایشان تمام تلاش خود را میكنند و دسته دوم آنهایى هستند كه دسته اول از آنها برای رسیدن به رویاهایشان استفاده میكنند! من همیشه جزو دسته اول بودهام و همیشه برای رسیدن به آرزوهایم تلاش كردهام، با همه وجودم سختی كشیدهام و به علم خودم اضافه كردم تا موفقتر شوم. در «اسب سفید پادشاه» نقش دختری را داشتم كه برای رسیدن به عشقش بسیار پافشاری میكند اما خود واقعی من به این شكل نیست. من احساس و منطق را در كنار هم انتخاب میكنم.
یك ایرانی وطنپرست
من عاشق بازیگری بودم و هستم. حتی اگر قرار باشد روزی كار نكنم باز عاشق این حرفه میمانم. آدم نمیتواند عشقش را رها كند. الان تصمیم دارم برای چند ماهی به لندن بروم تا درسم را در رشته سینما ادامه بدهم. قطعا وقتی برگردم از این آموختهها برای هنر و سینمای مملكتم استفاده میكنم. نمیروم كه خارج بمانم. میتوانم این ادعا را داشته باشم كه یك دختر كاملا ایرانی و وطنپرست هستم و تمام زندگیام را برای خاك مملكتم میدهم.
هیچوقت آدم بیتفاوتی نبودهام. شاید سكوت كردهام اما همیشه سینما برای من اهمیت داشته است. شاید اگر ببینم كار خوبی ساخته نمیشود خودم كمكی را كه میتوانم انجام بدهم. كمااینكه فیلم «تابو» را خودم تهیه كردم چون هیچ تهیهكنندهای حاضر نبود این هزینه سنگین را برای پروژهای كه در روستا و با شرایط سخت، كار میشد، بپذیرد. البته در همان اوایل راه جناب آقاى محمد امامی كه جزو تهیهكنندگان این مملكت هستند و سینما برایشان حكم كار و كاسبى ندارد، به یارى ساختن این اثر ارزشمند آمدند و فیلم را خریدند. در هر صورت صحبت من این است كه حداقل سعی كردهام همان پولی را كه از سینما درآوردهام خرج همین سینما كنم چرا كه برایم ارزشمند است.
جان دادن برای سینما
برای اثبات علاقهام به سینمای كشورم بالاتر از این نبود كه نزدیك بود جانم را هنگام فیلمبرداری «تابو» از دست بدهم. اگر آن نگهبان كشتی در آن روز مرا در دریا نجات نمیداد، حتی جانم را در این سینما داده بودم. اما معتقدم هركسی به نوعی از دنیا میرود و چقدر خوب است كه آدم برای عشقش جانش را بدهد و عشق من هم كه اول و آخر همین سینماست. دیگر نمیدانم برای اثبات این ادعا چه كاری باید انجام بدهم. من عشقم را به سینما ثابت كردهام و فكر میكنم از حالا به بعد نوبت سینماست كه به من برای بهتر شدنم كمك كند و استفاده بهتری از من به عنوان بازیگر بكند چون با فیلمهای مختلف این را ثابت كردهام كه میتوانم. كاری به خوب یا بد بودن آن كارها ندارم اما من به عنوان یك بازیگر كامل بودم. فكر نكنم منتقدی بتواند ایراد بگیرد كه جایی مثلا راكورد بازیام را نگه نداشتم یا در پردازش شخصیت كمكاری كردهام.
حیف شدن در پروژهها
ازطرفی من حس نمیكنم در بعضی پروژهها بازیام حیف شده است. اینها همه برای من تجربه هستند و باعث شده تا درس بگیرم و در كارهای بعدی بهتر شوم.
كابوسهای پس از غرق شدن
بعد از اتفاقی كه در دریا افتاد و نزدیك بود غرق شوم تا مدتها وقتی زیر دوش حمام میرفتم احساس میكردم در حال خفهشدن هستم یا شبهای بسیاری خوابم نمیبرد چون مدام حس میكردم انگار دارم زیر آب میروم. اینها تاثیرات بدی است كه از بعضی كارها با آدم میماند یا پس از تمام شدن بازیام در «اسب سفید پادشاه» تا سه ماه بیمار بودم و تب داشتم؛ حتی شبها درخواب میگریستم، بعد از آن هنوز حتی فیلمی را نتوانستهام قبول كنم. شاید این مساله ناشی از آن باشد كه من نقش را از جایی دیگر بازی نكردم بلكه زندگی كردم.
حفظ راكورد بازیگری
در فیلم «اسب سفید پادشاه» اولین سكانسی كه بازی كردم همان سكانس آزاد شدن از زندان بود. اما همیشه این اتفاق نمیافتد كه بازی شما با طول داستان در فیلمبرداری پیش برود. اتفاقا یكی از سختیهای كار بازیگری همین است كه فیلم با روند ابتدا تا انتهایش فیلمبرداری نمیشود. گاهی مثلا نقطهعطف داستان كه بازی دشواری را میطلبد در همان ابتدای بازی است و شما باید در ذهن خودتان با نقش تا آن نقطه پیش بروید و بتوانید آن نقطه را كه در داستان مثلا دقایق پایانی كار است در روز دوم فیلمبرداری بازی كنید. بعضیها میگویند تئاتر سختتر از سینماست. من قضاوتی ندارم چون گاهی كاری در تئاتر سختتر از سینماست اما گاهی هم كاری در سینما سختتر از تئاتر است. حفظ راكورد بازی در سینما كار دشواری است چون صحنهها گاه به ترتیب گرفته نمیشوند. شما در لوكیشنی كه در داستان چندین بار در بخشهای مختلف دیده میشود باید تمام بازیها با حسهای مختلف را ارائه بدهید. فیلمبرداری رج زده است اما بازی شما باید تداوم خودش را داشته باشد.
تفاوت برای امروز و آینده
متفاوت بودن برای من این است كه سعی كردهام همیشه در لحظه زندگی كنم. هرگز حسرت گذشته را نخوردهام و هیچوقت كار امروز را به فردا موكول نكردهام. هدفهای زیادی دارم كه امیدوارم به همه آنها برسم؛ البته در اینكه سینما هدف اصلی من است حرفی نیست و میخواهم هر آنچه بهتر است برایم در سینما اتفاق بیفتد. سخن آخر اینكه زندگى و موفقیت یك مقصد نیست، یك سفر است؛ سفرى كه تا پایان عمر جریان دارد. موفقیت پیش رفتن مدام است نه به نقطه پایان رسیدن. . .
نصیحت اشتباه استاد
هدفم از روز اول این بوده كه به هر شكلی حالا حتی تحصیل به بهتر شدن خودم کمک كنم. یادم هست هنگامی كه مبانی بازیگری یك را در دانشگاه میخواندم، برای امتحان آخر ترم حرفی از استادم شنیدم كه برایم باوركردنی نبود. ایشان به من گفت تو كه داری كار میكنی، نقش اول هم كه هستی و پول هم كه درمیآوری دیگر چرا زحمت میكشی و درس میخوانی!!؟ من امتحان ندادم و از كلاس بیرون آمدم. برایم تاسفآور بود استادی كه به یكسری علاقهمند به بازیگری درس میدهد تفكرش این است كه بازیگری که نقش اول میگیرد و پول درمیآورد دیگر نیازی به افزایش معلومات ندارد و نباید به دنبال تحصیلات آكادمیك و دانشگاه باشد. خب به همین شكل است كه ریشههای فرهنگ به اشتباه پایهریزی میشود.
ادامه تحصیل در لندن
برای تحصیل دانشگاهی خارج از ایران (لندن) را انتخاب كردم چون دلیلش این است كه برایم اهمیت دارد شخص خودم یعنی الناز شاكردوست را فارغ از عنوان بازیگر محك بزنم و تنها به عنوان یك انسان با من برخورد شود و یا آن دیالوگ استاد دانشگاه را دوباره نشنوم.
همان آدم روز اول
خیلی كم بیرون میآیم و در جامعه ظاهر میشوم. از برخورد مردم نگران نیستم و ترسی ندارم. مردم، خدا را شكر همیشه به من لطف داشتهاند، به نظرم محبوبیت موهبتی است كه فقط خداوند میتواند به بندهاش بدهد و دست دیگرى نیست. بابت این مساله همیشه خدا را شكر میكنم اما نمیخواهم خود را فراموش كنم، انسان بودن برای من خیلی مهم است.
لباس بخشی از بازیگر
از آنجا كه یكسری خانوادهها اجازه دادهاند فرزندانشان به شكل الگو به من نگاه كنند حس میكنم موظف هستم خیلی مسائل را رعایت كنم. یعنی فقط مسوول شخص خودم نیستم و باید جوابگوی خیلی از خانوادهها باشم. این آراستگی فقط به خاطر آرایش و مدلهای عجیب و غریب نیست.
خرید با فرهنگ ایرانی
خرید كردن را دوست دارم اما به نظرم الزامی نیست كه حتما از برند خرید كرد. همیشه گفتهام این من هستم كه میتوانم به آن محصول از برندهای خاص ارزش و اهمیت بدهم نه اینكه برند به من ارزش بدهد؛ یعنی اگر هیچ برندی نباشد، چیزی از ارزشهای من كم نمیشود. در عین حال معتقدم مردم اگر قرار است برندی را انتخاب كنند سراغ نمونههای غیراصل نروند چون یك نوع دزدی از آن برند است. اگر برند گران قیمتى را انتخاب میكنید پس باید هزینه آن را هم قبول كنید و به انتخابتان احترام بگذارید؛ در غیر این صورت شما میتوانید سراغ برندهای ارزانقیمت بروید. خوب است جامعه ایرانی با پیشینه عظیم فرهنگی خود این اصل را رعایت كند.
گردآوری و تنظیم: گروه هفت گنج
www.7ganj.ir
منبع : مجله زندگی ایده آل
اضافه کردن دیدگاه
اضافه کردن دیدگاه