روانشناسي و سلامت روان سلامت

چرا بی احساس و بی تفاوت می شویم؟

تقویم فارسی اندروید

چرا بی احساس می شویم؟

بی احساس شدن نه به این معنا که شما سلیقه ها و کشش های خاص خودتان را داشته باشید و در خصوص بعضی موارد که مورد علاقه تان نیست هیجان زده نشوید. بلکه به این معنا که در تمام مواقع و شرایط عملکرد و واکنش یکسانی داشته و هیچ چیز برای تان مهم نباشد. واکنش اول یک برخورد شخصیتی و طبیعی است و روند دوم یک نوع بیماری و حالت روحی است که شما را نسبت به همه چیز بی اعتنا و سرد می کند. ممکن است گریه دوست تان را ببینید ولی هیچ حسی نداشته باشید و یا در خصوص آینده تان احساس ناامیدی کنید و یا نسبت به رویداد های مختلف هیچ احساس خاصی نداشته باشید. این روند می تواند به نوعی اختلال استرس پس از ضربه باشد.

زمانی که مردم یک آسیب را تجربه می کنند مانند زمانی که جنگ زده می شوند و یا مورد تجاوز جنسی واقع می شوند و یا یک فاجعه طبیعی را تجربه می کند ممکن است از نظر عاطفی آسیب ببینند. برخی از این افراد ممکن است نوعی اختلال به نام اختلال استرس پس از ضربه را تجربه کنند. این اختلال می تواند دو نوع واکنش را در افراد مختلف ایجاد کند. یکی برانگیختگی عاطفی و دیگری بی احساس شدن. به عبارتی ممکن است نسبت به مسائل عاطفی واکنش های بیش از اندازه داشته باشند و یا هیچ واکنشی نشان ندهند. افراد مبتلا به استرس پس از ضربه یا PTSD ممکن است از برقراری روابط اجتناب کرده و یا در آن مشکل داشته باشند. به علاوه آن ها توانایی فکر کردن در خصوص رویداد های عاطفی را از دست می دهند. آن ها در تمرکز کردن و به یاد آوردن خاطرات شان نیز دچار مشکل شده و نمی توانند به درستی انجامش دهند. بیشتر این علائم در کسانی که بی احساس شدن را تجربه می کنند پررنگ تر خواهد بود. در ادامه حالات روحی که می توانند به بی احساس شدن منتهی شوند را بیشتر توضیح می دهیم تا درک این واکنش روحی برای تان آسان تر شود.

افسردگی و بی احساس شدن

یک مطالعه که به تازگی انجام شده است، مدعی است که 7 تا 12 درصد از مردان و 20 تا 25 درصد از زنان دچار افسردگی هستند. افسردگی یک اختلال خلقی است و می تواند سبب تغییرات حالات عاطفی فرد شود. بسیاری از بیماران مبتلا به افسردگی ممکن است مدام تحت تاثیر احساسات شان قرار گرفته و در حال غصه خوردن و یا گریه کردن باشند در حالی که عده دیگری هم هستند که ممکن است دچار بی احساس شدن و یا کرخی عاطفی شوند. افرادی که دچار افسردگی هستند ممکن است در انزوا به سر ببرند و یا از عشق و یا روابط دیگران جلوگیری کنند. بیماران مبتلا به افسردگی ممکن است احساس گناه و یا عزت نفس پایین داشته باشند و همچنین ممکن است در تصمیم گیری و یا تمرکز دچار مشکل شوند. همچنین عده ای ممکن است بخواهند مدام خود را مورد انتقاد قرار دهند. دانشگاه ایالتی نیومکزیکو درطی تحقیقات خود مدعی شد که این افراد ممکن است بخواهند برای کاهش فشاری که احساس می کنند به نوعی خود را در بی احساس شدن و یا کری عاطفی فرو ببرند.

غم

هنگامی که مردم عزیزان شان را از دست می دهند غم و اندوه را تجربه می کنند در مرحله ی اول ممکن است دچار شوک ناشی از حادثه شده و در نوعی بی احساس شدن و کرخی عاطفی فرو بروند. این روند تا دو هفته بعد از حادثه می تواند ادامه پیدا کند. پس از آن در صورتی که فرد نتواند خود را از غمی که گریبان گیرش شده است خالی کند ممکن است دچار نوعی احساس بی ایمانی و پریشانی شود و بخواهد به جای فکر کردن به اتفاقاتی که برایش دردناک است در بی احساسی و کرخی عاطفی خود باقی بماند. این روند می تواند تا مدت ها ادامه پیدا کرده و زندگی عادی فرد را دگرکون کند. به عبارتی بی احساسی تا بیش از دو هفته می تواند دائمی شده و خطرناک باشد.

فشار

استرس یک بخش طبیعی زندگی افراد است. اما زمانی که استرسی که فرد آن را تجربه می کند از میزان طبیعی خود فراتر برود ممکن است او را متقاعد کند که باید به نوعی بی احساس شدن را انتخاب کند تا بتواند کمی از بار فشاری که تحمل می کند کمتر کرده و خود را رها کند. ممکن است فرد در خانه یا محل کار یا دانشگاه دچار استرس شده و نتواند آن را تحمل کند. افراد زیادی هستند که در این مواقع به مواد مخدر و یا الکل پناه می برند و سعی می کنند تا بیشتر بخوابند و کمتر خود را در شرایط تصمیم گیری قرار بدهند.

24 دیدگاه

  • منم چند حادثه تلخ برام پیش اومد اولش پدرم چند سال سرطان داشت و فوت کرد بعدش با یک نفر رابطه عاطفی داشتیم که خیلی بهش وابسته بودم که اخرش طرف خیانت کرد و من فهمیدم و کات کردم و ضربه بدی خوردم پشت سر اون مادرم مریض شد و فوت کرد الان دیگه شدم یک مرده متحرک و هیچ محرک بیرونی نه ناراحتم میکنه نه خوشحال نمیدونم چکار کنم اینو بگم پنیک عصبی هم دارم که دکتر رفتم و دارو مصرف میکنم

  • چند سال پیش اوکی بودم ولی رفته رفته احساساتم رو از دست میدم
    وقتی یه نفر گریه می کنه یا ینفر میمیره نمی دونم چه احساسی نشون بدم می خندم غمگینم باشم فقط می خندم مثل روانیا شدم

  • میدونی منو به شخصه شکست عشقی اینطوری کرد و همینطور استرس بیش از اندازه به طوری که الان واقعا دیگه نمیتونم عاشق بشم و کاملا بی حسم نسبت به همه چی،، و نسبت به هم سن و سالام واقعا آدم بی حسیم و اگه کسی هم جلوم گریه کنه ناراحت نمیشم و مجبوری دل داری میدم و اصلا برام مهم نیست و راحت میتونم با کسی که نمیخوام ببینمش قطع ارتباط کنم بدون اینکه نارحت بشم خلاصه خیلی بی حس شدم ولی افسرده نیستم و فقط خیلی از اجتماع خوشم نمیاد

  • مشکل هممون از اینجا شروع میشه که اطمینانه بیجا میکنیم به ادما و با کوچیکترین رفتار بدی که از بقیه میبینیم میشکنیم و حرف هامون رو تو‌ دلمون حبس میکنیم خودمون رو تنهای دو عالم حس میکنیم و فکر میکنیم که هیچکس نمیتونه اونطوری که میخاییم درکمون کنه و حتی صحبت کردن با بقیه که از چند جمله بیشتر طول میکشه اذیتمون میکنه رفته رفته این حس باعث میشه نسبت به خیلی چیزا بی ذوق و بی احساس میشیم تنها بودن رو ترجیح میدیم تا تو یه جمعی باشیم خودمون رو داغون احساس میکنیم حواس پرت میشیم نمیتونیم تمرکز کنیم تو صحبت کردنمون دچار مشکل میشیم و داعما خودمون رو مورد انتقاد قرار میدیم

  • سلام من ۱۵ سالمه و از ۱۳ سالگی کاملا بیحسم یعنی اگه یه نفرو جلومم سرشو ببرن هیج حسی نصبت بهش ندارم و اینجوریم ک میگم خب مرد ک مرد ?
    و اینکه ن خوشحال میشم ن چیزی رسما بیحسم
    میشه بگین چیکار کنم ک بهترشم
    (و اینم بگم ک من تو سن ۷ سالگی مادرم رو از دست دادم)
    الانم جوری شدم دیگه مثلا شده تو اوج گریه کردن از خنده قش میکنم ?
    میبنی دارم گریه میکنما ولی یه دفعه خود به خود خندم میگیره?

    • منم. اینجوریم تواز اول شروع چند ثانیه بعدش خندم میگیره

    • سلام جناب مهدی حتمااابه روانشناس مراجعه کنید

    • تو دیگه جدید بود موردت…:/

  • من ۴ سال پیش از دوست دخترم جدا شدم و از اون به بعد نه دوسدارم با کسی باشم نه خوشحال میشم نه ناراحت هیچ چیز برام فرقی نداره کلا بی احساس شدم
    پس کی قراره خوب بشم چ راه کاری هست؟

  • سلام من سنم کمه ۱۶ سالمه ولی دچار بی احساسی بی ذوقی شدم.شاید بخاطر سن بلوغمه ولی هرچی ک هس اذیتم میکنه.هیچ چیز کوچیک و بزرگی نمیتونه خوشحالم کنه.من شکست و ضربه ای هم نخوردم که بخواد باعث این بشه.هرچی میخوام خانوادم برام تهیه میکنن ولی من بی ذوق بی احساس از کنارشون رد میشم.ولی همسن و سالام حتی با یه پاستیل دو سه روز ذوق میکنن.
    من بی احساس نیستم بی ذوق شدم:)

  • ساام. مطلب عالی بود. درمانش چیه؟
    باید پیش روان پزشک رفت یا روانشناس یا روانکاو؟

  • بنظر شما درمان این بی احساسی چیه البته اینم بگم من ی مشکلات روانی و عصبی هم از بچگی داشتم ولی اینا همش دست ب دست هم داده من فکر میکنم افسردگی اسکیزوفرنی استرس دو قطبی تیک عصبی همرو باهم دارم درمان چیه لطفا اگر کسی میدونه بگه نمیتونم اینطوری ادامه بدم از همه چی عقب افتادم و خستم

    • پیش روانشناس یا روانپزشک برو منم مشکل تورو دارم

    • منم مثل شما هستم ، نترس برو پیش روان درمانگر اون رهنمایت میکنه . من هم فکر میکردم اسکیزوفرنی دارم اما دکتر گفت کسی که اسکیزو داره خودش نمیدونه

  • منم بی احساس شدم و اصلا هیجان زده نمیشم دارم علاقمو به خانوادم و آدما از دست میدم من سریع خسته میشم و انرژیمو از دست میدم و کل حوصلم میره توی ختم پدرم اولش حالم بد بود داشتم میمردم بعد یهو دیگه نتونستم گریه کنم و احساس میکنم از اونجا اسیب دیدم منم واقعا زودرنج هستم و متنفرم ازش از اونجا همه بهم گفتن بی احساس چرا گریه نمیکنی کلی قلبم شکست باورتون میشه نمیتونستم ،خسته بودم من واقعا خسته بودم و هستم و دارم بدتر میشم احساس میکنم روحم ک از هیچی لذتی نمیبره ن عروسی ن عید ن خرید ن مزه ی غذاها هیچی از خودم متنفرررم و حافظمم ک دیگه نگم براتون چقدر داغون شده قبلا ک حالم خوب بود متن های چینی حفظ میکردم الان هیچی نمیتونم حفظ کنم ب زور صحبت میکنم

    • داخل اینستاگرام dr.javad.karimi این پیج بزن . این دکتر داخل پیجش کلی مطلب میگه به طور لایو و پست و استوری که از رنجت کن میکنه . من این کار کردم خیلی کمکم کرد .

    • دقیقا منم مشکل سما رو دارم تو حرف زدن حتی کلمات رو پس و پیش میگم

    • سلام، منم شرایط مشابه شما رو دارم و درک میکنم که چقدر آزار دهنده و طاقت فرساست. سعی میکنم به این فکر کنم که این یه مشکلیه که من دارم و کس دیگه ای هم جز خودم نمیتونه درمانش کنه. با این که سخته و بعد از گذشت چندین سال دیگه هیچ راه قطعی برای بازگشت به اون زندگی همیشگی پیش روی خودم نمی‌بینم. فکر کردن هم برام سخت شده و قادر به تصمیم گیری نیستم… شدم یه مرده متحرک و البته بی اراده :)))))
      ولی تنها چیزی که اغلب اوقات بهش فکر میکنم اینه که هیچ وقت امیدم رو برای بهبودی از دست ندم. شاید خیلی زمان ببره اما در نهایت یه معجزه اتفاق میوفته
      من که بهش ایمان دارم

  • من به جایی رسیدم که اگه یکی جلوم بمیره یا یکیو بکشم هیچ احساسی نسبت به طرف ندارم، نه ترس، نه عذاب وجدان هیچی

    • سلام
      چنوقته واقعا حس میکنم نسبت به هرچیزی تو زندگیم یا اصلا اتفاقی میوفته بی حس و بی تفاوت شدم نه اینکه بگم آدم بی احساسیم اصلا اینطوری نیستم ولی چیزی دیگه نمیتونه منو خوشحال کنه:)
      از درون داغونم واقعا نمیدونم چرا اینطوری شدم
      شدیدا سر دوراهی قرار گرفتم
      هرزگاهی میگم این کارو انجام بدم اما دو ثانیه بعد میگم نه ولش اصلا نمیدونم دارم چیکار میکنم!!!!
      نمیدونم کیم چیم!
      اگه راه‌حلی‌ چیزی هس بگین?

24 دیدگاه

برای ارسال نظر اینجا کلیک کنید

تبلیغات

دانلود برنامه آموزش آشپزی

مطالب پیشنهادی